عطش به سویِ تو آورده‌ام هزار کویر

عطش به سویِ تو آورده‌ام هزار کویر

هزار چشمهٔ من! هدیهٔ مرا بپذیر

مرا نبرده پریدی، شکسته باد آن دست

که سنگ زد به گریزِ پرندگان اسیر

غمِ تو تاخت به ته‌ماندهٔ جوانیِ من

مرا شکسته گرفت این حریفِ خیبر گیر

هنوز با منی آن لحظه‌ای که می‌گفتی:

تو بستهِٔ من و ما هردو بستهٔ تقدیر!

الا معبّرِ بیدار خوابیِ دلِ من!

منم پس از تو و این خواب‌هایِ بی‌تعبیر

به شهربندِ طلسمِ همیشه، خوابم کن

الا که آدمی آثاری و پری تأثیر

به جز دلم به دلِ هیچ کس نمی‌گنجی

که روحِ بحر نگنجد به برکه‌هایِ حقیر

کدام آینه جز چشم‌هایِ عاشقِ من،

تو را چنان‌که تویی می‌نماید ای تصویر؟

همین نه دیر رسیدم به تو، که صدها بار

چنین رسیده‌ام امّا همیشه با تأخیر

پس از تو شاعرِ تو ناتوان‌تر از آن است

که باز با غمِ عشقی دگر شود درگیر

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

ایرانم! ای از خونِ یاران، لاله زاران!

ایرانم! ای از خونِ یاران، لاله زاران!

ای لاله زارِ بی خزان از خونِ یاران!

ایرانم! ای معشوقِ ناب! ای نابِ نایاب!

وی عاشقانت بی شمارِ بی شماران!

یک چشمِ تو خندان و یک چشمِ تو گریان

چون شادخواران در کنارِ سوگواران

ایرانِ من! آه ای زده از شعرِ حافظ

زیباترین گُل را به گیسویِ بهاران

ای خونِ دامن گیرِ بابک در رگانت

جاری ترین سیلابِ سُرخِ روزگاران

پیشِ بهارِ تو، بهشت از جلوه اُفتاد

ای باغ ها پیشِ کویرت شرمساران

ای رودهایت رهشناسانِ رسیدن

وز شوقِ پیوستن به دریا، بی قراران

ایرانِ من! لختی بمان تا باز پیچد

در گوشت آوازِ بلندِ سربه داران

لختی بمان تا آن سوارانِ سرآمد

همراهی ات را سر برآرند از غباران

می خوانم آوازی برایت عاشقانه

همراهی ام با رعد و برق و باد و باران

از این شکستن ها مکن پروا که آخر

پیروزی ای ایران! به رغمِ نابه کاران

نامِ تو را بر صخره ای بی مرگ کندند

ایرانِ من! ای یادگارِ یادگاران!

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دوست‌داری این‌سان نیست، این که دوست‌آزاری است!

دوست‌داری این‌سان نیست، این که دوست‌آزاری است!

شیوه‌ای که تو داری، ‌شیوه نیست، بیماری است!

هر کسی تواند برد دل به مکر و افسونی

آن‌چه مشکل است امّا، ‌دلبری نه ،‌دلداری است

کافری است رنجیدن، ‌در طریقتِ یاران

لافِ عشق و رنجش؟ نه یارِ من! نه این یاری است

من کجا توانم بود جز به یادِ تو ،‌وقتی

خاطراتِ تو چون خون، ‌در رگانِ من چاری است

هر که را که غیر از تو گوش می‌کنم ،‌ناچار

قصّهٔ ملال‌انگیز، ‌داستانِ تکراری است

با منیّ و تصویرت در صفِ تداعی‌ها

اختتامِ پیش از خواب، ‌افتتاحِ بیداری است

خصمِ عاشقان بودن، ‌شیوهٔ فتوّت نیست

عشق را رعایت کن، ‌کاین طریقِ عیّاری است

خویش را مده از دست،‌گرچه هر وفاداری

مشکل است، ‌مشکل‌تر، ‌این به خود وفاداری است

چاره جز تجرّد نیست، ‌بارِ این و آن بفکن

راهِ وصل در پیش است، ‌مصلحت سبک‌باری است

هم تو مشکلی هم عشق، ‌کار مشکل است،‌آری

مهر با تو دشواری بافته به دشواری است

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

از چشم‌هایِ عشق چه می‌خواهید، ای ابرهایِ بغضیِ بارانی

از چشم‌هایِ عشق چه می‌خواهید، ای ابرهایِ بغضیِ بارانی

بر گونه‌هایِ دوست چه می‌بارید ،‌ای اشک‌هایِ طاغیِ توفانی

من خسته‌ام ز خواندنتان دیگر، ای فصل‌هایِ باطلِ بی‌تعطیل

کِی می‌رسد به صفحهٔ پایانش، ای داستانِ تلخِ پریشانی

از شادمانی، ‌ای قلمِ تقدیر! بیش و کمی رقم زده‌ای این بار؟

یا تا همیشه خطّی غم و محنت، ما را نوشته‌است به پیشانی

از هر سفر برایِ منت هر‌بار، ‌آوار بود تحفهٔ تو، آوار

آیا تو خود دلت نگرفت ای بخت! از این همه تباهی و ویرانی

برگشته‌ام ز هر افقی نومید، ‌در حسرتِ دمیدنِ آن خورشید

سرسام بوده حاصلِ ایّامم، از آن شبانِ تیرهٔ طولانی

ای روزهایِ مبهمِ آینده، ‌از وصل از آن ستارهٔ تابنده

آفاقِ شب‌گرفتهٔ جانم را آیا نمی‌کنید چراغانی؟

ای دشت‌هایِ زندهٔ بهروزی! ای باغ‌هایِ پُر‌گلِ پیروزی!

ما را به جشنِ خویش نمی‌خوانید؟ ما را نمی‌برید به مهمانی؟

در دست‌هایِ معجزه‌ات ای عشق! آیا هنوز حکمِ رهایی نیست؟

تا وا کنند پنجره‌ای از نور، ‌بر رویِ این پرندهٔ زندانی

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

ای فصلِ غیرِ منتظرِ داستانِ من!

ای فصلِ غیرِ منتظرِ داستانِ من!

معشوقِ ناگهانیِ دور از گُمانِ من!

ای مطلعِ امیدِ من! ای چشمِ روشنت

زیباترین ستارهِٔ هفت‌آسمانِ من!

آه ای همیشه گل! که به سرخی در این خزان

گل کرده‌ای به باغچهٔ بازوانِ من

در فترت و ملال و سکوتی که داشتم

عشقِ تو طُرفه حادثهٔ ناگهانِ من

ای در فصولِ مرثیه و سوگ، باز هم

شوقت نهاده قول و غزل بر زبانِ من!

حس کردنی است قصّهٔ عشقم، نه گفتنی

ای قاصِر از حکایتِ حسنت بیانِ من!

با من بمان و سایهِٔ مهر از سرم مگیر

من زنده‌ام به مهرِ تو، ای مهربانِ من!

کی می رسد زمانِ عزیزِ یگانگی؟

تا من از آنِ تو شوم و تو از آنِ من.

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی