اي معرا اصل عالي جوهرت از حرص و آز
وي مبرا ذات ميمون اخترت از زرق و ريو
در بزرگي کي روا باشد که تشريفات را
از فرشته بازگيري آنگهي بخشي به ديو
زیباشعر | زیباترین شعر های پارسی
زیباترین شعر های پارسی از شاعران معاصر و کهن ایران زمین
ساقيا پيمانه پر کن زانکه صاحب مجلست
آرزو مي بخشد و اسرار مي دارد نگاه
جنت نقد است اينجا عيش و عشرت تازه کن
زانکه در جنت خدا بر بنده ننويسد گناه
دوستداران دوستکامند و حريفان باادب
پيشکاران نيکنام و صف نشينان نيکخواه
ساز چنگ آهنگ عشرت صحن مجلس جاي رقص
خال جانان دانه دل زلف ساقي دام راه
دور از اين بهتر نباشد ساقيا عشرت گزين
حال از اين خوشتر نباشد حافظا ساغر بخواه
به من سلام فرستاد دوستي امروز
که اي نتيجه کلکت سواد بينايي
پس از دو سال که بختت به خانه باز آورد
چرا ز خانه خواجه به در نمي آيي
جواب دادم و گفتم بدار معذورم
که اين طريقه نه خودکاميست و خودرايي
وکيل قاضي ام اندر گذر کمين کرده ست
به کف قباله دعوي چو مار شيدايي
که گر برون نهم از آستان خواجه قدم
بگيردم سوي زندان برد به رسوايي
جناب خواجه حصار من است گر اينجا
کسي نفس زند از حجت تقاضايي
به عون قوت بازوي بندگان وزير
به سيلي اش بشکافم دماغ سودايي
هميشه باد جهانش به کام وز سر صدق
کمر به بندگي اش بسته چرخ مينايي
گدا اگر گهر پاک داشتي در اصل
بر آب نقطه شرمش مدار بايستي
ور آفتاب نکردي فسوس جام زرش
چرا تهي ز مي خوشگوار بايستي
وگر سراي جهان را سر خرابي نيست
اساس او به از اين استوار بايستي
زمانه گر نه زر قلب داشتي کارش
به دست آصف صاحب عيار بايستي
چو روزگار جز اين يک عزيز بيش نداشت
به عمر مهلتي از روزگار بايستي
خسروا دادگرا شيردلا بحرکفا
اي جلال تو به انواع هنر ارزاني
همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد
صيت مسعودي و آوازه شه سلطاني
گفته باشد مگرت ملهم غيب احوالم
اين که شد روز سفيدم چو شب ظلماني
در سه سال آنچه بيندوختم از شاه و وزير
همه بربود به يک دم فلک چوگاني
دوش در خواب چنان ديد خيالم که سحر
گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهاني
بسته بر آخور او استر من جو مي خورد
تيزه افشاند به من گفت مرا مي داني
هيچ تعبير نمي دانمش اين خواب که چيست
تو بفرماي که در فهم نداري ثاني