چشمتو واکن که سحر، تو چشمِ تو بیدار بشه
صدام بزن که از صدات، باغِ دلم باهار بشه
اون که میخواد میون ما- من و تو- دیوار بکشه
دل میگه نفرینش کنم، به دردِ ما دچار بشه
بارون سنگم که بیاد برنمیگردم از تو من
از این که بدتر نمیشه، هرچی میشه، بذار بشه
یه دل نه صد دل چیزی نیست، وقتی تماشات میکنم
میگم تویِ دلم که کاش، دلم هزاز هزار بشه!
دلم میخواد یه روز که تو، بالایِ بُرجت ایستادی
یه هو افق چاک بخوره، جاده پُر از غبار بشه
من برسم صدات کنم تا یه نفر که جُز تو نیس
از اون بالا بیاد پایین، به ترکِ من سوار بشه
هی بزنیم به اَسبمون، بریم به شهری که در اون
سحر پشتِ سحر بیاد، باهار پشتِ باهار بشه
با من بیا، با من بمون، نذار که تنها بمونم
نذار که خونهٔ دلم، دوباره تنگ و تار بشه
شاخای دیو و میشکونم، سر به ستاره میزنم
یه روز اگر دستایِ من با دستایِ تو یار بشه
عاشق شیم و دعا کنیم که شاید از معجزهٔ عشق
یه روز بیاد که روزگار، دوباره روزگار بشه
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی